همه چیز درباره کتایون ریاحی از زبان خودش انسان در مجاورت طبیعت از آرامش و تعادل بیشتری برخوردار است. گرچه به اجبار با تکنولوژی و زندگی شهری خو گرفته، اما آرامش و تعادلش در گرو ارتباط با «مادر هستی» طبیعت است. یکی از کارهایی که از میان کارهای خانه دوست دارم، آشپزی است. تبعیض میان ارغوان رضایی و دیگر زنان سینما ایران چه تفاوتی بین ارغوان و دیگران هست که عکسهای او با لباس تنیس، مفتخرانه منتشر میشود اما میترا حجار به خاطر حضور بیحجابش در یک فیلم خارجی باید مورد انتقاد قرار بگیرد؟ در ادامه واکنشهای سیاسی به موفقیت ارغوان رضایی در مسابقات تنیس نیویورک سایت الف در یادداشتی با انتقاد به برخی رویکردهای رسانهای به این موضوع نوشته است: واقعا تفاوت بین ارغوان رضایی و گلشیفته فراهانی، میترا حجار، فاطمه معتمدآریا و خیلی های دیگر چیست که آنها گ - ف و م - ح و ف - م می شوند اما ارغوان، الف - ر نمی شود؟ شما بگید؟ روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست (روحش شاد و یادش گرامی باد)
من هم از این قاعده مستثنی نیستم و طبیعت زیبای جنوب، امروز نزدیکترین معاشر زندگی من است هر روز برایم ارمغانی تازه دارد.
بیش از این زندگی در شمال، در یک ده زیبا به نام «بنفشهده» در منطقه کلاردشت را تجربه کردم. در طول یک روز مه، ابر، باران و آفتاب را میشد دید و گاه همزمان یک مجموعه زیبا و متضاد را. یک روز در حین آشپزی به باغچه کوچکم، در امتداد به چشماندازی زیبا و بیهمتا از دشت نظیر منتهی میشد، نگاه میکردم، آفتاب درخشانی میتابید. این منظره زیبا را چاشنی آشپزیام میکردم. پسرم از اتاقش صدایم زد، وقتی پیشش رفتم روی زمین دراز کشیده بود و نقاشی میکشید، از پنجره اتاقش جریانی از مه داخل میشد. حیرتانگیز است در فاصله کمتر از بیست متر، یک پنجره آفتاب و یک پنجره مه!با این حال و با همه زیباییهای طبیعت شمال، زندگی در جنوب با روحیه من سازگارتر است، البته سرمایی بودن من هم در علاقهمندیام به طبیعت گرم جنوب بیتاثیر نیست.
*تفریح ساحلی
یکی از مسائل آزاردهنده در زندگی شهری، زبالهسازی است.یک خرید ساده و معمولی با انبوهی از کیسههای نایلونی همراه است. گاهی اوقات فکر میکنم به این ترتیب کره زمین زیر این کیسه نایلونها غرق میشود.
در طبیعت زبالهها هم مصارف گوناگونی دارند. باقیمانده میوه و سبزیجات خوراک گاو و گوسفند و دیگر احشام میشوند: زبالههای گوشتی باقیمانده غذا به سگها و گربهها و... میرسند و چیزهای قابل اشتعال داخل شومینه میروند و به سوخت تبدیل میشوند. به این ترتیب در شمال، زبالههای من در طول یک هفته محدود به چند قوطی کنسرو و یا شیشه میشد.
اینجا وقتی برای پیادهروی به ساحل میروم، همیشه دو کیسه همراه دارم، یکی برای جمع کردن گوشماهیهای زیبا، مثل جواهر روی زمین ریخته و دیگر برای زبالههای زشت که بهجا مانده از آدمهای بیتوجه است.
*ورود به بازار کار از 16 سالگی
از 16 سالگی کار میکردم و هم زمان درس میخواندم. در آن زمان کار برایم یک نیاز ماجراجویانه بود، تا 20سالگی کارهای متفاوتی را تجربه کردم: به شکل افتخاری در انجمن حمایت از معلولین، در یک تولیدی لباس نوزاد، معلمی حقالتدریسی در آموزش و پرورش، دوره کمکهای اولیه در حلال احمر (البته قصدم این بود که برای کمک به جبهه بروم ولی در استخر مدرسهای که تدریس میکردم به عنوان امدادگر استخدام شدم!) .... و نوشتن که یار همیشگیام بود.
*قصه نویسی برای کودکان
به جز یادداشتها و قصههایی که برای خودم مینوشتم، قصهنویسی برای کودکان را دوست داشتم. این قصهها بصورت نوار کاست و کتاب به دست کودکان میرسید. از آن جمله مجموعه قصههای «ضربالمثلهای پدربزرگ» بود که توسط مرحوم مقبلی و گروهش اجرا میشد. همین سری قصهها باعث شد که کتاب امثالالحکم دهخدا را دوره کنم. برای مطالعه این کتاب ارزشمند به کتابخانه ملی میرفتم و ساعتها مینوشتم و میخواندم و یادداشتها برمیداشتم. امروز خوشحالم که این کتاب را در کتابفروشیها میبینم و دعا میکنم که خواننده هم داشته باشد.
*خبرنگاری شغلی که آن رادوست داشتم
خبرنگاری را دوست داشتم. نوشتن، پویایی و ماجراجویی همزمان برایم رویایی بود. برای ورود به دانشگاه علوم ارتباطات تلاش کردم، اما مصادف با انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاهها شد. کنکور هنر دارم و در دانشگاه اصفهان قبول شدم. در آن زمان پسرم بدنیا آمد و من میبایست در دانشگاه زندگی واحدهای تجربه زیبای مادری را پاس میکردم.
پوریای نوزاد با نظارت دو مادربزرگ مهربان رشد میکرد و من، پسرم و پدر جوانش هر سه با هم بزرگ میشدیم و هر یک مرحلهای از زندگی را پشت سر میگذاشتیم.
*ازفیلمنامه نویسی تا بازیگری
با انتشاراتی که آن زمان هم کاری میکردم، موجبات آشنایی من با شاعران، نویسندگان، محققان و فیلمنامهنویسان معاصر را فراهم آورد و علاوه بر مواجه با ادبیات روز ایران و ترجمه خیل عظیم ادبیاتی که پیش از آن ترجمه آثارشان ممکن نبود، با هنر فیلمنامهنویسی آشنا شدم.از این پس علاوه بر قصه کودکان، فیلمنامههایم را هم به ارشاد میبردم که البته تصویب نمیشد!
اگرچه فیلمنامههایم به جز یک فیلم کوتاه به نام «قصه جنگ» ساخته نشد، اما مرا وارد مرحله جدیدی از زندگی کرد و بازیگری را برایم به ارمغان آورد.
*استاد بزرگی به نام بازیگری
بازیگری استاد بزرگی است، اگر اینگونه معنایش کنی.نوع نگاه خیلی تعیینکننده است. همیشه به دنبال یادگیری بودم. پس معلمی، نوشتن، سینما، بازیگری و... هر یک میتواند استادی باشد برای شاگرد یا راهبری باشد برای رهرو. کاری که در تمام زندگی انجام داده و میدهم، حفظ و حراست از همین نگاه جستجوگر بوده و هیچگاه بیپاسخ نمانده. بالا و پایین، نیش و نوش بسیار داشته. اما بیتردید درست و بینقص هدایتم کرد.
*وسوسه شهرت
یکی از جالبترین چالشهایی که تجربه کردم، مبارزه با وسوسه شهرت بود. مسیر کسب شهرت، تعریف شده و معلوم است، نیازی به توضیح نیست.اما مسیر مبارزه با وسوسه شهرت پیچیده است؛ اگر فرد همزمان بخواهد در بازار کار هم حضور داشته باشد، به هر حال برای رسیدن به شهرت هم باید انرژی زیادی صرف کرد، من تصمیم گرفتم این انرژی را صرف خود بازیگری کنم تا حواشی آن. البته که خلاف جهت رود شناکردن دشوار است، اما به ورزیدگی و رسیدن به سرچشمه میارزد.
نگاهی به سابقه کاری و مطبوعاتیام، نشان میدهد که ترجیح دادم آهسته و پیوسته روم.
*جذابیت های بازیگری
هنوز هم جذابیتهای بازیگری برایم وجود دارد. از هر نقشی که ایفا میکنم، سهمی جدی و بزرگ از آن را برای خودم برمیدارم.آن شخصیت را به خوبی شناسایی میکنم تا به واسطه آن با بخش ناشناخته وجود خودم آشنا شوم. بخش ناشناختهای که، پس از شناسایی باید آن را از طریق فیزیکیم، خودم و کاراکتری که بازی میکنم برای مخاطب به نمایش گذاشته شود.
*بازیگری در دهه پنجم زندگی
گیشه سینما با سینمای گیشه، بازیگران را زیبا و جوان میخواهد. اما در اندیشه من هر انسانی در هر سن و مقامی میتواند نقش اول زندگی خودش باشد. بنابراین بازیگری از نظر من سن و سال نمیشناسد، مادامی که از لحظه تولد رشد میکنیم و بزرگ میشویم و اگر شانس با ما یار باشد، آنقدر بزرگ شدیم که به ما بگویند پیر.
*پسرم،پوریا
در خانواده پدری پوریا پسرم، موسیقی از نسلی به نسل دیگر منتقل شده. پدرش، عموها، پسرعمو و همگی یا به شکل جدی و حرفهای موسیقیدان هستند یا موسیقی بخشی از زندگیشان است. وقتی پوریا تصمیم گرفت که رشته موسیقی را دنبال کند به او گفتم: اگر به تصمیمش ایمان داشته باشد، میتواند روی حمایت من و حمایت همه هستی حساب کند. شکرخدا، اینطور شد.
*سفر به ارمنستان
سفرش از امنستان شروع شد. تصمیم گرفتیم برای تحصیل به کنسرواتوار موسیقی ایروان برود که یکی از مراکز مهم موسیقی در جهان است. برای سفر باید آماده میشد. من هم میبایست آماده میشدم. دلتنگی را چه کنم؟ دور شدن از یکتا فرزند دشوار است ولی مهر مادری یعنی پی دل بودن یا پا روی دل گذاشتن؟! همزمان پسرم را برای سفر آماده میکردم، خودم را برای دل کندن.
برخی از اطرافیان معتقد بودند، پوریا برای سفر و زندگی مستقل آماده نیست و پیشنهاد میکردند که او ابتدا سربازی را تجربه کند تا آزموده و آماده شود.
*سربازی پوریا
پوریا چون کفیل من بود از سربازی معاف شد و من معتقد بودم این سفر برایش حکم سربازی را خواهد داشت حتی سختتر از آن یادگرفتن خط و زبان ارمنی، کنار آمدن با سرمای استخوانسوز ایروان، تنهایی و زندگی کاملا مستقل در کشوری تازه استقلالیافته و به لحاظ اقتصادی فقیر که در طول ساعتها روز آب و برق و گاز قطع میشد و با بحران کار هم روبهرو بود. هرچند که مخارج تحصیل پوریا به عهده من بود اما او دوست داشت در حین تحصیل کار کند تا به من فشار نیاید.
با کولهباری پر از عشق و ایمان راهی شدیم و خدا به زیبایی همراهیمان کرد مثل همیشه.
5 ماه در ارمنستان کنارش بودم و زمانی از او جدا شدم که کاملا مستقل بود و از من خواست که به ایران برگردم. به دنبال دوستی باید بود که همیشگی باشد! این جملهایست که مادرم همیشه میگوید.
در دهه 40 -50 زندگی، مثل بقیه دههها آدم شرایط ویژهای را تجربه میکند. در این زمان بچهها، بزرگتر شدهاند و هر یک به سوی زندگی خودشان میروند. از طرفی پدر و مادرها آنقدر بزرگ شدهاند که به مقام پیری نائلند و دیگر از سلامت کافی برخوردار نیستند و ما به عنوان انسانهایی خوششانس این فرصت را پیدا میکنیم که بتوانیم در خدمت بزرگترهامون باشیم به جبران کودکیمان در گذشته، تکامل در حال و آمادگی برای رسیدن به مرحله پیری در آینده.
*پدرو مادرم
وقتی 4 ماه پیش پدرم در سن 85 سالگی، آرام و باوقار مثل همیشه راهی آخرین سفرش شد، مدتی بود که من و دیگر اعضای خانواده دریافته بودیم که باید دم را غنیمت شمرد و از هر لحظه کمال استفاده را برد. مادر هم که مریض احوال بود مرتبا با پدر قول و قرار میگذاشتند که کسی برای رفتن از دیگری سبقت نگیرد و با هم راهی شوند. ولی گویا اینها ورای قول و قرارهای زمینی است. میدیدم که پدر تقریبا نمیبیند، نمیشنود و به سختی بعضی چیزها را به یاد میآورد. گاه به گوشهای پناه میبردم و گریه میکردم نه فقط برای پدر بلکه برای آنچه ممکن است در انتظار من نیز باشد. وقتی در اثر ذاتالریه، بعد از 48 ساعت علیرغم باور همه ایشان از کما بازگشتند، به نظر میرسید، از دریچهای به منظری نگریسته بودند که دیگر تمایلی برای ماندن نداشتند. تسلیم و خسته خود را به بستر بیماری سپرده بودند. فکر کردم امید و انگیزه همیشه هستیبخش است. پس پدر را با ویلچر به جزیره آوردم و ده روز بعد با او کنار ساحل جاودانه زیبای خلیج فارس قدم میزدیم.
آن شخصیت را به خوبی شناسایی میکنم تا به واسطه آن با بخش ناشناخته وجود خودم آشنا شوم. بخش ناشناختهای که پس از شناسایی باید آن را از طریق خودم و کاراکتری که بازی میکنم برای مخاطب به نمایش گذاشته شود.
میشوی و ممکن است به واسطه آن خیلی چیزهای ارزشمند را از دست بدهی.
*حالا آشپز خوبی هستید یا خیر؟
بله، به نظر من آشپزی یکی از بهترین کارهاست و به معنای مطلق یک هنر است.
*به شکل ژنتیکی آشپز هستید؟
بامزه است که علم ژنتیک در همه چیز وارد شده حتی آشپزی. مادرم آشپز خیلی خوبی است و من هم اصول اولیه آشپزی را از او یاد گرفتم، اما از آنجاییکه به این کار علاقه داشتم، بقیه آن را به شکل تجربی یاد گرفتم.
*چه میزان از وقتتان را به آشپزی اختصاص میدهید؟
زمانی که به آشپزی اختصاص میدهم برای من زمانی مفید محسوب میشود و سعی میکنم از این زمان مفید هم نهایت استفاده هم ببرم، یعنی در کمترین زمان غذای مورد نظرم را درست میکنم.
*این سرعت بالا به معنای تخصص شما در امر آشپزی است.
نه، برای اینکه من وقتی گرسنه میشوم یادم میافتاد که باید غذا درست کنم.
*این غذایی که با چنین سرعتی پخته میشود، خوب هم از کار درمیآید؟
آدم وقتی با لذت و با حال خوب غذا بپزد، قطعا غذایش خوشمزه میشود.
*پس آشپزی شما ارتباط مستقیم با روحیهتان دارد؛ یعنی اگر حالتان خوب نباشد، غذایتان هم خوب از کار درنمیآید؟
دقیقا، خاطرم هست زمانی که تازه از پوریا خداحافظی کرده بودم و به ایران بازگشته بودم، دائم فکرم پیش او بود و با خودم میگفتم الان «پوریا» چه میخورد. در آن روزها غذاهایی که میپختم افتضاح میشد. وقتی هم ماحصل کارم را میدیدم، شوکه میشدم و میگفتم، واقعا این دستپخت من است.
*حالا در پخت چه غذاهایی تخصص دارید؟
آش و سوپ
*آش و سوپ چند نوع است در پخت کدام یک تخصص دارید؟
چون خودم آش و سوپ خیلی دوست دارم، همه نوع آن را میپزم، اما از میان آنها آش رشته، آش مورد علاقه من است.
*غذای ابداعی هم درست میکنید؟
در شرایطی که موارد موردنظر یک غذا را در اختیار نداشته باشم و شرایط خرید و مهیا کردن آن وسایل برایم مهیا نباشد، سعی میکنم از موادی که در دسترسم هست، غذایی درست کنم در واقع با مدیریت مواد، غذای خوشمزهای را دست و پا میکنم.
*حالا در این میان چه غذایی را ابداع کردید که فرمول آن در ذهنتان بماند و بعدها تبدیل به یکی از غذاهای اصلی شود.
ماکارونی کلم.
*یعنی از کلم در مایه ماکارانی استفاده میکنید؟
برگههای کلم را به شکل رشتههای ماکارونی برش میدهم وآن را با رشته ماکارانیپخته آبکش می کنم بعد به آن مایه ماکارانی را اضافه میکنم، که ماحصل آن یک غذای بسیار خوشمزه و لذیذ است.
*در تهیه سالاد و دسر هم تخصص دارید؟
بله من یک سالاد مخصوص خودم را دارم که سس آن خیلی در بین اقوام و آشنایان معروف است.
*ترکیبش چیست؟
سس سالم و سبکی است که از روغن زیتون، آبلیموی تازه و سس سویا درست میشود.
*دوست دارید یک روزی صاحب رستوران شوید؟
شاید
*سلامت غذا
قدیمیها یکسری قواعد در آشپزی داشتند که اینها کمکم در حال از بین رفتن هستند. مثلا حتما میبایست کنار چلوکباب، سماق استفاده میکردند؛ چون سماق اوره گوشت را کاهش میدهد و چربی خون از بین میرود؛ اما همه اینها به خاطر غذاهای فستفود و نوع آشپزی فرنگی در حال فراموشی است و گوشت و فرآوردههای گوشتی جایگزین همه غذاها شده است البته من سعی میکنم در برنامه غذاییام به این مهم توجه کنم. چون هنر آشپزی فقط این نیست که مواد را با هم ترکیب کنیم تا غذای خوشمزهای به واسطه آن درست شود. بلکه بیش از این باید به سلامت غذا اهمیت بدهیم.
* کارتون
از بچگی به کارتون علاقهمند بودم و هنوزم که هنوز است از دیدن آن لذت میبرم. «فلیپس و کت» و «تام و جری» البته همان نسخه اولیه و سیاه و سفیدش از کارتونهای محبوب دوران کودکیام بودند. البته در همان دوران به واسط کتابهای کمیک استریپ «بتمن» و «********من» که برادر بزرگم داشت با این شخصیتها آشنا شدم و بعدها که کارتونشان پخش شد، آنها را میدیدم و دنبال میکردم. بعدها زمانی که «پوریا» بچه بود، همراه او تمام فیلمها و کارتونهایی که میدید، میدیدم. «حنا دختری در مزرعه» و «بارباپاپا»، «پینوکیو» و «پت پستچی» جزو کارتونهای مورد علاقه من در آن دوران بود. الان هم یکی از سرگرمیهایم تماشای کارتون است. از آخرین کارهایی که دیدم هم میتوانم به «پاندای کونگ فوکار» و «وال- ای» اشاره کنم.
*گیاه
به گیاه و نگهداری آن خیلی علاقه دارم و وقتی قرار است از گیاهی نگهداری کنم، سعی میکنم راجع به آن مطالعه کنم تا درباره نوع نگهداری و رفتارهایی که باید نسبت به آن داشته باشم اطلاعات لازم را به دست بیاورم. من در اینجا و جلوی خانه مان باغچهای دارم که در آن سبزیجات معطری را که در ایران وجود ندارند، پرورش میدهم. بذر این سبزیجات را از خارج برایم میآورند البته علاوه بر این من یکسری گیاهان «بنسالی» هم دارم. «بنسالی» در واقع یک نوع روش پرورش گیاه به شیوه چینیهاست. در این روش درختانی مثل درخت سیب و... را در حد و اندازههای خیلی کوچکی پرورش میدهند تا بتوان آنها را در خانه و گلدانهای کوچک نگه داشت. الان مدتی است که دنبال یاد گرفتن این روش هستم. اما نگهداری من از گیاهان به اینجا خلاصه نمیشود؛ چرا که در تهران هم از گیاهان متنوعی نگهداری میکنم. یک «افرا»ی دورگه دارم که بخشی از آن قرمز است و بخش دیگرش سبز، که آن را خیلی دوست دارم. علاوه بر آن یک «لیندا» دارم که قدش حدود 4 متر است. من با همه گیاهانم دوست هستم و با آنها حرف میزنم.
*ورزش
الان مدتی است که به شکل حرفهای ورزش نمیکنم؛ اما قبل از آن ورزشهایی مثل شنا، دوچرخهسواری و دو میدانی را انجام میدادم. از میان این ورزشها به شنا خیلی علاقهمند م و چراکه «آب» را خیلی دوست دارم؛ چون به عقیده من «آب» بسیار مقدس است. الان ورزش را به شکل کامل کنار نگذاشتهام. هر روز صبح حدود 10 تا 20 دقیقه ورزشی را انجام میدهم که شامل 5 حرکت است. این ورزش برگرفته از یکسری حرکتهای یوگاست که با یک حرکت چرخشی مثل رقص سما شروع میشود. من معمولا این حرکات را در زمان طلوع و غروب خورشید انجام میدهم.
*طلا و جواهر و ساعت
خانمها به طور ذاتی به طلا و جواهر علاقهمند هستند، من هم از این قاعده مستثنی نیستم. البته در میان زیورآلات انگشتر را خیلی دوست دارم و برایم اهمیت ندارد که حتما طلا باشد یا برلیان، فقط کافی است جذبم کند. بعد از آن به ساعت خیلی علاقهمند هستم. از میان برندهای ساعت هم طراحی های برند بیاژه و هری وینستن را ترجیح می دهم
*دانشگاه
زمانی خیلی غصه میخوردم که چرا نتوانستم به دانشگاه بروم، چون درسخواندن را خیلی دوست داشتم؛ اما بعدها خیلی زود متوجه شدم که دانشگاه اصلی همین زندگی است؛یعنی اگر ما شاگردان خوبی باشیم، در همین زندگی باید شاگرد اول باشیم و واحدهایمان را خوب پاس کنیم. اینکه من توانستهام واحدهایم را به خوبی پاس کنم را باید از آن بالا سری پرسید.
*سفر
شعارم در زندگی این است که به سفر نباید نه گفت و برای این کار هم برنامه دارم. البته من به واسطه شغلم سفرهای بسیاری به نقاط مختلف کشور داشتهام و به همین واسطه هم برخی از اماکن تاریخی که در شرایط عادی امکان بازدید از آنها وجود ندارد، را دیدهام. مثلا زمانی که سرکار ملاصدرا بودیم در کاروانسرایی کار میکردیم که متعلق به دوره شاهعباس بود، که معماری بسیار اصیل و فوقالعادهای داشت و یا در کاشان برای فیلمبرداری به خانهای رفتیم که جزو آثار باستانی بود. در نائین هم در مسجد این شهر کار میکردیم. مسجد بسیار عجیبی بود که عمر آن به 700 یا 800 سال پیش برمیگشت.
اما گذشته از سفرهای داخلی، مسافرت به کشورهای دیگر هم در برنامهام قرار دارد. لبنان و ارمنستان کشورهایی هستند که بیش از همه کشورها به آن علاقهمند هستم، این دو کشور برای من مثل کشور دومم میمانند. هیچوقت در آنجا احساس غربت نمیکنم.
من خصومتی با ارغوان ندارم. هیچ دفاعی هم از آنهای دیگر ندارم. اتفاقا شدیدا هم به رفتارهایشان اعتراض دارم، اما نمیتوانم این دوگانگی در برخورد بعضیها را هضم کنم. ارغوان رضایی به کدام یک از هنجارهای دینی مقید بوده که گلشیفته فراهانی نبوده؟ یا فاطمه معتمدآریا به کدام غرور ملی اهانت کرده که ارغوان نکرده؟
چه تفاوتی بین ارغوان و دیگران هست که عکسهای او با لباس تنیس، مفتخرانه منتشر میشود اما میترا حجار به خاطر حضور بیحجابش در یک فیلم خارجی باید مورد انتقاد قرار بگیرد؟
چرا ارغوان مایه افتخار ماست اما میترا حجار مایه سرافکندگی؟ فقط به خاطر اینکه ارغوان هیچوقت در ایران زندگی نکرده؟ سختی جنگ را در کودکیاش احساس نکرده؟ برای سازندگی بعد از جنگ هزینه نداده؟ طعم گرانی و تحریم را نچشیده؟
به راستی اگر ارغوان درایران بزرگ شده بود، آیا امروز میتوانست در تنیس برای ما افتخارآفرینی کند؟ یا اگر هم به همین جایگاه میرسید، آیا ما همینطوری به او افتخار میکردیم؟ یا آن وقت مایه ننگ ما میشد؟ آیا گلشیفته جز به این بهانه که نمیتواند در ایران در زمینه مورد علاقهاش پیشرفت کند، امروز در خارج از ایران زندگی میکند؟ و آیا ارغوان جز به همین دلیل تبعه فرانسه است؟
چرا عکس یادگاری مشایی- صرفنظر از شخص او - با هدیه تهرانی، نقطه ضعف اوست اما هدیه ارغوان رضایی به احمدی نژاد، غرور ملیمان را بر میانگیزد!؟ و دهها آیا و چرا ی دیگر.... آیا هنوز حق ملاک سنجش افراد است یا مصلحت ایجاب میکند که فعلا بعضی اشخاص ملاک حق قرار گیرند؟
وصیت نامه عجیب حسین پناهی !!!!!!!!
قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.
بعد از مرگم، انگشتهای مرا به رایگان در اختیار اداره انگشتنگاری قرار دهید.
به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم!
ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک کاری کنند.
عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب کیدا ممنوع است.
بر قبر من
پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم.
کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!
مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند.
روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست.
دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید!
کسانی که زیر تابوت مرا میگیرند، باید هم قد باشند.
شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید.
گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد.
در مجلس ختم من گاز اشکآور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.
از اینکه نمیتوانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش می طلبم.
کد قالب جدید قالب های پیچک |